زن جیغ کشید: دیگه یک دقیقه هم نمی تونم تحملت کنم. همانطور که به طرف در خروجی می رفت، داد می زد: میرم خونه ی بابام و حق نداری کسی را بفرستی دنبالم. با عجله که کفش هایش را بلند کرد، ناخواسته چشمش به تیتر درشت رومه افتاد: 27 دختر آماده ی ازدواج در برابر یک پسر. با صدای ملایم تری گفت: اگر کسی را هم فرستادی، فرستادی.


من تلاش میکنم پس هستم کسی ,هم ,یک ,ی ,دختر ,رومه ,کسی را ,آماده ی ,دختر آماده ,27 دختر ,ی ازدواجمنبع

داستان کوتاه آموزنده26

داستان کوتاه آموزنده25

داستان کوتاه آموزنده24

داستان کوتاه آموزنده23

داستان کوتاه آموزنده22

داستان کوتاه آموزنده21

داستان کوتاه آموزنده19

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیت کوین خرید تردمیل با قیمت مناسب کرج درس تفریحی توربوگرام معماری مدرن دستمال توالت تعمیرگاه تخصصی تویوتا و لکسوس فروشگاه موزن میکروتاچ مکس تمس تعمیرات لوله - تاسیسات لوله رسا تاسیسات