سفر حج چند ماه بطول می كشید. مسافر تا راهی می شد وصیت می نمود و بازماندگان را دعای خیر كرده و اندوخته اش را به امانت می سپرد و راهی سفری می شد كه گاه بی بازگشت بود. باری حاجی آینده، مال و نقدینه اش را اسكناس بانك شاهی كرده و در دستمالی پیچیده و مخفیانه در لوله بخاری پنهان می كند و راهی سفر حج می شود. پس ار پنج شش ماه كه از سفر بازمی گردد در پیچ جاده مردم به انتظار رسیدنش صف كشیده بودند. پسرش را یافته و به كناری می كشد و می پرسد آیا بخاریها را روشن كرده اید؟ پسر متعجب از سوال پدر می گوید كه بیش از یك ماه است كه بخاری هیزمی را برپا داشته اند. حاجی دست بر سر زده و آهش بلند می شود.


من تلاش میکنم پس هستم كه ,سفر ,راهی ,كرده ,بخاری ,حج ,می شد ,و راهی ,اش را ,كرده و ,می شودمنبع

داستان کوتاه آموزنده26

داستان کوتاه آموزنده25

داستان کوتاه آموزنده24

داستان کوتاه آموزنده23

داستان کوتاه آموزنده22

داستان کوتاه آموزنده21

داستان کوتاه آموزنده19

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گیمینگ فروش انواع نژاد سگ و گربه مینا جونی پرسش مهر تخفیف ویژه آموزش برنامه نویسی به زبان ساده شرکت رام سیستم دهه فجر روزهای سربلندی ونشاط ایران اسلامی مبارک -بارکدخوان-بارکد پرينتر-زبرا-وکس-وکس رزين-کارتريج hp- تهران نازنین